let some body love u

از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

خستگی ها را به کنار میگذارم....پس از مدت ها...

و تو بازگوش حرف های نگفته ام میشوی

برایت از زمان میگویم

نبودی و گاه شب ها خاطره ات دست به میان موهایم میبرد

گرمای خاطره ات مرا خواب میکرد

-من این دور از عشق تو میمیرم و خاطره ام هر شب

دل به گیسوانت میبندد؟چه سعادت غمناکی!

خاطره ات از موسیقی میگفت.من رویای صدایت به سرم خواب می آورد

-چه شب ها که هوای شیرین سخنت هوش از سرم میبرد

.......

مرا این صبر تو,سکوتت که حرفای مرا در برمیگیرد,گاه بیشتر در بندت میکشد....



نظرات شما عزیزان:

فرشید
ساعت10:34---5 مرداد 1391
چرا دیگه نمینویسی نسترن؟

نسرین
ساعت20:47---2 دی 1390
نظرات خصوصی اونم دوتا!! یعنی کی میتونه باشه؟پاسخ:زهر بابا!:d

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 26 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak