از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...
خستگی ها را به کنار میگذارم....پس از مدت ها...
و تو بازگوش حرف های نگفته ام میشوی
برایت از زمان میگویم
نبودی و گاه شب ها خاطره ات دست به میان موهایم میبرد
گرمای خاطره ات مرا خواب میکرد
-من این دور از عشق تو میمیرم و خاطره ام هر شب
دل به گیسوانت میبندد؟چه سعادت غمناکی!
خاطره ات از موسیقی میگفت.من رویای صدایت به سرم خواب می آورد
-چه شب ها که هوای شیرین سخنت هوش از سرم میبرد
.......
مرا این صبر تو,سکوتت که حرفای مرا در برمیگیرد,گاه بیشتر در بندت میکشد....
نظرات شما عزیزان:
چرا دیگه نمینویسی نسترن؟
نظرات خصوصی اونم دوتا!! یعنی کی میتونه باشه؟
پاسخ:زهر بابا!:d
آخرين مطالب
Design By : Pichak |